کوک های ناتمام من

متن مرتبط با «روزمرگی ها» در سایت کوک های ناتمام من نوشته شده است

کتاب انسان‌ها اثر مت هیگ

  • همین اول بگم که متن حاوی اسپویله پس اگه قصد داری این کتاب رو خودت بخونی کلا نخون این نوشته رو:))انسان‌ها، داستان یک موجود فضایی هست که اومده روی زمین تا یک دانشمند در زمینه‌ی ریاضی رو بکشه و مسئله‌ی مهم ریاضی که حل کرده رو به طور کامل نابود کنه. چرا که اربابان موجود فضایی معتقد هستن که دسترسی انسان به چنین اطلاعات و چنین پیشرفتی در ریاضی هنوز برای انسان زوده و باعث اسیب به خوده انسان میشه. در این بین موجود فضایی در جسم مرد دانشمند قرار می‌گیره و شروع میکنه به یادگیری زندگی انسانی. با سگ پیر دانشمند دوست میشه، یکی از دوستان دانسمند رو می‌کشه و درست زمانی که اربابان موجود فضایی گم نام به این نتیجه می‌رسن که دیگه ماموریت تمومه، موجود فضایی درخواست میکنه که مدت زمان بیشتری رو در کره ی زمین باقی بمونه. موجود فضایی گم میشه در لابه لای متن زندگی و از عشق سر در میاره. موجود فضایی عاشق میشه و خودش رو فراموش میکنه . اون عاشق زندگی، عاشق لحظاتی که انسان‌ها بی توجه ازش عبور می‌کنند میشه. موجود فضایی در اخر از موجود فضایی بودن دست می‌کشه و از اربابان خودش می‌خواد که اجازه بدن توی اون انسان باقی بمونه و بعدتر موجود فضایی انسان شده میگه: " انسان بودن یعنی اعلام مکرر آنچه آشکار است؛ بارها و بارها، تا اخر دنیا."چرا این کتاب رو خوندم؟ چون این روزا احساس می‌کنم منم یه موجود فضاییم که بدن یه انسان رو دزدیده. گم شده در کشمکش زندگی و اینبار گمشده نیستم بلکه سرگردانم و صد البته که این دو با هم کاملا متفاوتن. کسی که گم میشه جهانی به ناشناخته ها پیدا میکنه و غرق میشه در اون ناشناخته ها و احساسات جدیدی رو تجربه می‌کنه اما کسی که سرگردانه هیچ جایی براش آشنا نیست و هیچ چیزی وجود نداره که دستش رو بگیره و, ...ادامه مطلب

  • اگر خون آشام بودیم، تمام این میراها رو به سخره می‌گرفتیم

  • قبلا نوشتن آسون بود. همیشه حرف‌هایی بود که سر ریز بشه به روی کیبرد و بشن پست، بشن استوری، بشن پادکست. اما امروز نوشتن کمی گیج کننده ست. 24 سالگی با یه جشن بزرگ شروع شد و پر بود از عشق و محبت؛ تولدی که انرژی مثبتش تا به امروز همراهم بود. اتفاقات پشت هم ردیف شدن و دختر کوچولوی سابق که توی اتوبوس می‌نشست و مسیر دانشگاه تا خونه رو رویا بافی می‌کرد حالا همسر کسیه و در تلاشه که رویاهای واقع بینانه‌تر خودش رو به واقعیت تبدیل کنه.این روزا مرتب باید ار نقطه‌ی امنم خارج بشم و این عدم امنیت و این حجم از عدم قطعیت و عدم ثبات برام ترسناکه. ماه های گذشته رو با یه افسردگی خفیف دست و پنجه نرم کردم و با کمک مشاورم در ارگانیک مایندد بیشتر خودم رو شناختم و بیشتر درون ذهنم، درون اون مریمی که فکر می‌کردم میشناسم کند و کاوش کردم و بیشتر خودم رو درک کردم، بیشتر از هر وقت دیگه دلم برای خوده بیچارم سوخت و سخت و سفت‌تر خودم رو در آغوش کشیدم. این که آدم با خودش بیشتر اشنا بشه و خودش رو بیشتر بشناسه یکی از عجیب‌ترین لحظات زندگیه. ممکنه ساعت‌ها و دقیقه‌ها به جایی خیره شی و درون خودت فکر کنی و فکر کنی؛ اونقدر که از دست خودت کلافه شی و بعد انگار که صدتا فایل روی سیستم مغزت باز شده باشه، شروع کنی به بستن تک تک فایل‌ها. اینقدر این کار رو ادامه بدی تا تموم فایل‌ها بسته شن و ذهنت آروم بگیره و اون موقعست که می‌تونی با دید بهتری به خودت و اطرافیانت نگاه کنی.روزهای زیادیه که دلم می‌خواد بیام و اینجا بنویسم. از افکارم؛ درست همون طور که توی 17 سالگی انجام می‌دادم. حالا خوندن پست‌های قدیمی حس خامی و حماقت داره. دختر بچه‌ای که به زور چادر سرش می‌کردن و اجازه نداشت هیچ جایی تنها بره حالا دیگه خیلی وقته که ناپدید شده. , ...ادامه مطلب

  • اخرین شب جهان

  • به اخرین شب دنیا فکر کردی؟اره،قطعا توی فیلم ها دیدی که مردم سراسیمه و پریشان به این سمت و اون سمت میدوندن و همه منتظرن تا یه قهرمان بی هیچ چشم داشتی از خود گذشتگی کنه و ادم ها رو نجات بده و یه بار دیگ, ...ادامه مطلب

  • جنگ جهانی

  • ◾️حتی راه دشمنی رو هیشکی یادمون نداده!جنگ شروع شده.نه میان ایران و آمریکا که میان برادر و خواهر، پدر و پسر، رفیق و رفیق...توهین می‌کنند به هم. پرخاش. فحش می‌پرانند و آش آنقدر شور شده که صبح دیدم دختر , ...ادامه مطلب

  • چیز هایی هست که نمیدانی

  • اخر شب بود و موسیقی ملایمی پخش میشد و بوی عود و پارافین شمع باهم ترکیب شده بود و هیزم ها توی بخاری دود گرفته ی کنار کلبه گرمای مطبوعی درست میکردن.... قطعا اگر به یه مسافرت درستو حسابی تو یه کلبه ی جنگ, ...ادامه مطلب

  • و ما همچنان به کافه گردی هامون ادامه میدیم!^-^

  • امروز باهاش قرار داشتم،و این اولین بار برای هر دومون بود،اون اولین بارش بود که پشت یکی از این میز های کافی شاپ میشست و من اولین بار بود که با مامانم به کافه# میرفتم و خب میدونی؟ هیچ اصلا شبیه هیچ کافه# , ...ادامه مطلب

  • روز های بلند تابستان!-_-

  • بی تعارف بگم،قبلا ها، یعنی ما قبل از دوره ی دایناسورها که به اجبار میفرستادنمون مدرسه، عاشق تابستون بودم،از 20فروردین به بعد منتظر بودم که کی تابستون میشه تا بیشتر بتونم بخوابم،بعدا جمله تغییر کرد به:, ...ادامه مطلب

  • این دوربین های لعنتیه فیلم برداری!

  • نفس عمیقی بکش ،امروز یه روز تازه برای شروعی تازست! این دوربین های لعنتیه فیلم برداری!دارم به حال خوش اون کسی که دوربین فیلم برداری رو اختراع کرد فکر میکنم. به این که چطور چیزی رو ثبت میکنی که تا سال های سال زندست...حرکت میکنه،حرف میزنه... و اون حس لعنتی ای که بهت میده رو تا مدت ها میتونی به دوش بکشی... میتونی فیلم یادگاری ای که توی مسافرت گرفتی و همه خوشحال و خندان در حال زندن تو سر و کله ی هم بودن رو برای هزار بار پلی کنی و همراهش شون بخندی و هیچ خبری از تصادف اخر مسافرت و اشک و غم و از دست دادن نیست...فقط خندست و حال خوشه برگشتن به اون تایم...که برای دقایقی این ادمی که هستی رو فراموش کنی و تبدیل بشی به ادمی که درون اون صفحه ی کوچیک میبینی...میتونی ابر قهرمان باشی یا یه موجود بدجنس،یه عوضی لاته دائم الخمر یا یه جنتلمنه با شخصیت و یا اصلا توی کره ی زمین نباشی!  جادوی فیلم ها.. جادویی که هر کسی میتونه توش دخیل باشه... نوشته شده در جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ساعت 11:5 PM توسط مگی| Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ما در عکس ها زندگی می کنیم

  • در واقع تیتر بالا،اسم یه کتابه که در اینده ای نزدیک خواهم خوند!! اما قصد امشبم این نیست که کتاب حرف بزنم،میخوام از یکی دیگه از موضوعات مورد علاقه ام،یعنی عکس و عکاسی (گرچه استعداد خاصی درونش ندارم!-_-) حرف بزنم... به عکس ها تاحالا دقت کردی؟مخصوصا اون عکسه که توی یه جمع خانوادگی،یا یه جمعی که توش حسا, ...ادامه مطلب

  • پادشاه میوه ها، گوجه سبز!!

  • نفس عمیقی بکش ،امروز یه روز تازه برای شروعی تازست! پادشاه میوه ها، گوجه سبز!! بله،یعنی شما برو سرچ بزن خواص گوجه سبز!! اینقدر این میوه خواص داره اینقدر داره هااا که حتی مورد داشتیم طرف مرده بوده داشتن به خاک میسپردن برا شادیه روحش گوجه سیز خیرات میکردن که مرده زنده شده!!!!بعله خیلی خوبه فقط الان نخو, ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • روز طولانی بود!! صبح باید برم دانشگاه، در حالی که هیچ کدوم از کارامو انجام ندادم،حالم از خودم بهم میخوره! صبح خونه ی خاله بودم،نمیدپنم چرا اینقدر امید داشتم که مرد خاکستری رو ببینم،شاید توی خیابون،شاید خونه ی عمو (ا) نمیدونم چه مرگم بود!!! و البته که ندیدمش،از بعد از عروسی خواهرش ندیدمش،دیگه توی گروه هم فعالیت نمیکنه،اخرین پستی که گذاشت،دو روز قبل از محرم بود الان پنجم محرمه،یعنی هفت روز!!!!! شانس منه دیگه چه میشه کرد!   کلی کار انجام نداده دارم و در کمال ناباوری، یه داستان جدید هم شروع کردم، این سومین داستان رسمی و البته هفتمین داستان غیر رسمی منه!!!هفت,روزمرگی,روزمرگی به انگلیسی,روزمرگی یا روزمرگی,روزمرگی های من,روزمرگی ها,روزمرگی کیوسک,روزمرگی های یک زن,روزمرگی چیست,روزمرگی های یک رزیدنت جراحی,روزمرگی در زندگی زناشویی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها