کوک های ناتمام من

متن مرتبط با «روزمرگی های من» در سایت کوک های ناتمام من نوشته شده است

خواهرِ غریبه ی اشنای من

  • بعد از یه عمر،برای اولین بار خواهر بزرگترم رو دیدم. اون ده سال از من بزرگتره و از طریق پدر همخون هستیم و به طرز معجزه آسایی شبیه به من و برادر کوچیکترمه. از وقتی ارتباطتمون باهم درست شده،خواهرم تبدیل به الگوی من شده؛ اونم درست توی روزایی که باز افسردگی داره پاورچین پاورچین میاد سراغم.قبلا افسردگی اواخر خرداد یا اوایل تیر یادش می افتاد دستای بلندش رو روی گلوی من فشار بده، این روزا سر و کله ش زودتر پیدا شده. شاید هم من دارم سخت میگیرم. به هر حال قبل از اینکه خودمو روانم رو به فنا بدم دوباره رفتم پیش تراپیستم . به هر حال پیشگیری بهتر از درمانه.میدونی؟ خواهر داشتن عجیبه. کلی سال بوده که میتونستیم خاطرات شیرین کنار هم بسازیم اما نشده. کلی روز بوده که میتونستم با ذوق از اتفاقات دانشگاه یا دوستام براش بگم اما نشده. جشن عقد اون و من رو نتونستیم شرکت کنیم و کلی رقص خواهرانه بهم بدهکاریم. کلی اهنگای هایده و مهستی و چاوشی هست که باهم گوش ندادیم و راجع بهشون باهم صحبت نکردیم. انگار به اندازه ی یه دنیا باهم فاصله داشتیم و حالا که کنار همیم برای بعضی اتفاق ها دیر شده و برای باقی هم فرصت کمه. اما من خوشبختم که خواهر و برادر دارم. که به شکلی غیر همخون، عمه هم شدم. اره من خوشبختم که وسط عجیب غریب‌ترین داستان خانوادگی دارم زندگی میکنم و میتونم درمورد این قضیه بنویسم و چیزی مکتوب کنم برای ایندگان.پ.ن: آهنگ های چاوشی به افسردگی دامن میزنه.باید کمتر گوش کنمپ.ن۲: فردا میریم شمال،قرار بود پنج نفره بریم که نشد. سری بعد انشاللهپ.ن۳: باشد که کسب و کارم جون بگیره یکم.پ.ن۴:سالی که با سفر شروع شه و با سفر و دیدار ادامه پیدا کنه قطعا سال خوبیه. حیف نیست سال به این خوبی رو با افسردگی بگذرونم؟ , ...ادامه مطلب

  • چیز هایی هست که نمیدانی

  • اخر شب بود و موسیقی ملایمی پخش میشد و بوی عود و پارافین شمع باهم ترکیب شده بود و هیزم ها توی بخاری دود گرفته ی کنار کلبه گرمای مطبوعی درست میکردن.... قطعا اگر به یه مسافرت درستو حسابی تو یه کلبه ی جنگ, ...ادامه مطلب

  • جادوگری که من میشناسم!

  • گذاشتم اهنگی که به نظر اسم عجیبش باحال بود پخش شه و با شروع ضرب اهنگ با پا روی زمین ضرب گرفتم،  ریتم ها اول ملایم بود ولی بعد... زمین زیر هر ضرب پام ترک گوچیکی خورد و با اوج گرفتن اهنگ،  زمین دهن باز , ...ادامه مطلب

  • روز های بلند تابستان!-_-

  • بی تعارف بگم،قبلا ها، یعنی ما قبل از دوره ی دایناسورها که به اجبار میفرستادنمون مدرسه، عاشق تابستون بودم،از 20فروردین به بعد منتظر بودم که کی تابستون میشه تا بیشتر بتونم بخوابم،بعدا جمله تغییر کرد به:, ...ادامه مطلب

  • یه نفر روز و شب منظر مهمونه...

  • داره برف میاد،تقریبا 10یا 12سانت برف نشسته و من کنار پنجره ی راهروی طبقه بالا،جایی که هیچ کس پیدام نمیکنه پتو پیچ نشستم و اهنگ گلدون محسن چاووشی رو ریپیده و برف میباره و برف میباره و برف میباره...به جای اینجا بودن، به جای نوشتن این پست باید برم سراغ درسای کنکور... ولی دست و دلم به خوندن نمیره..دلم میخواد برفای توی حیاط نشسته رو بکشم یا گربه ی توی حیاط رو که داره اولین برف عمرش رو میبینه و با ترس پنجه میکوبه به برفا یا یه لیوان چایی تو هوای برفی رو بکشم...اما نمیشه...نمیدونم چه مرگمه! این همه خودمو زدم تو درو دیوار که برم شریعتی!که برم انگلستان!که برند خودمو راه بندازم و به جاش دارم چیکار میکنم؟! احمقانه ترین کار ممکن رو!-_-راستی امروز اخرین روز دانشگاه بود،با بچه ها کلی برف بازی کردیم،دعوا کردیمو اشک ریختیم،اشتی کردیم،بخشیدیم و فراموش کردیم و خندیدیم و آخرین اش رو توی اشکده ی کنار دانشگاه خوردیم و کلی شوی لباس دیدیم که هشتاد درصدش داغون بود کارا و همه چی تموم شد...تا این جای جاده ما پنجتا دوست بودیم و حالا پنج تا جاده رو به رومونه و هر کس باید به مسیر خودش ادامه بده...پنجتا دوست...رویا،فاطمه،فائزه،مهدیه،مریم...هوم....کاش دلم..باز دلم...دل بشود...اولین برف البرز مبارک و میمون نوشته شده در شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶ساعت 10:32 PM توسط مگی| Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این دوربین های لعنتیه فیلم برداری!

  • نفس عمیقی بکش ،امروز یه روز تازه برای شروعی تازست! این دوربین های لعنتیه فیلم برداری!دارم به حال خوش اون کسی که دوربین فیلم برداری رو اختراع کرد فکر میکنم. به این که چطور چیزی رو ثبت میکنی که تا سال های سال زندست...حرکت میکنه،حرف میزنه... و اون حس لعنتی ای که بهت میده رو تا مدت ها میتونی به دوش بکشی... میتونی فیلم یادگاری ای که توی مسافرت گرفتی و همه خوشحال و خندان در حال زندن تو سر و کله ی هم بودن رو برای هزار بار پلی کنی و همراهش شون بخندی و هیچ خبری از تصادف اخر مسافرت و اشک و غم و از دست دادن نیست...فقط خندست و حال خوشه برگشتن به اون تایم...که برای دقایقی این ادمی که هستی رو فراموش کنی و تبدیل بشی به ادمی که درون اون صفحه ی کوچیک میبینی...میتونی ابر قهرمان باشی یا یه موجود بدجنس،یه عوضی لاته دائم الخمر یا یه جنتلمنه با شخصیت و یا اصلا توی کره ی زمین نباشی!  جادوی فیلم ها.. جادویی که هر کسی میتونه توش دخیل باشه... نوشته شده در جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ساعت 11:5 PM توسط مگی| Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • روز طولانی بود!! صبح باید برم دانشگاه، در حالی که هیچ کدوم از کارامو انجام ندادم،حالم از خودم بهم میخوره! صبح خونه ی خاله بودم،نمیدپنم چرا اینقدر امید داشتم که مرد خاکستری رو ببینم،شاید توی خیابون،شاید خونه ی عمو (ا) نمیدونم چه مرگم بود!!! و البته که ندیدمش،از بعد از عروسی خواهرش ندیدمش،دیگه توی گروه هم فعالیت نمیکنه،اخرین پستی که گذاشت،دو روز قبل از محرم بود الان پنجم محرمه،یعنی هفت روز!!!!! شانس منه دیگه چه میشه کرد!   کلی کار انجام نداده دارم و در کمال ناباوری، یه داستان جدید هم شروع کردم، این سومین داستان رسمی و البته هفتمین داستان غیر رسمی منه!!!هفت,روزمرگی,روزمرگی به انگلیسی,روزمرگی یا روزمرگی,روزمرگی های من,روزمرگی ها,روزمرگی کیوسک,روزمرگی های یک زن,روزمرگی چیست,روزمرگی های یک رزیدنت جراحی,روزمرگی در زندگی زناشویی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها