بری زندگی نمیکنم یه روز هم

ساخت وبلاگ

دیروز یه تولد از دوستان نزدیک بودم. تولد بزرگ و شلوغ پلوغی نبود و به خاطر کرونا با پنج شیش نفر سرو تهش رو جمع کرده بودیم. ولی عمیقا جای خالی ددی لانگ لگ رو حس میکردم. همه جفت جفت تو حلق هم بودن و من فقط نگاشون میکردم و وانمود میکردم که همه چی اوکیه ولی از درون دلم بیشتر وبیشتر برای ددی لانگ لگ تنگ تر میشد. تاحالا اینجوری وسط یه مهمونی نشده بودم و این عجیب و احمقانه بود. این که ادم مچ خودشو وسط احساساتی که همیشه منکرش میشده بگیره مسخره و تلخه. حسادت نمیکردم.فقط دلم میخواست که ددی رو ببینم چرا که از 16 مرداد عین ادمیزاد ندیدمش و درست درمون حرف نزدیم .ولی به خودم اجازه نمیدم که بهش حرفی بزنم. نمیخوام مزاحمش شم یا کاری کنم که از دست کلافه شه.همین که بدونم حالش خوبه برام کافیه.وقتیایی که میفهمم حالش خوب نیست یا چیزی شده انگار یه پارچه توی قلبم رو میگیرن ریش ریش میکنن و تمام تارو پودرش رو از هم جدا میکنن و این حس از مرگ هم دردناک تره.

شاید این اخرین حرفای توی وبلاگ مگیه 21 ساله باشه. اینجا رو از 17 سالگی دارم.از همون روزایی که ذوق داشتم برای اولین ترم کاردانی و حالا از اون موقع چهار سال گذشته وتنها چیزی که از اون موقع تغییر نکرده فقط اسم مستعارم بوده. همه چیز تغییر کرده و این خوبه.تغییرات خوبه. امیدم رو باید حفظ کنم. تلاشم رو باید بیشتر کنم. دارم شل و ول پیش میرم که خوب نیست.درست میشه.روزای خیلی خفنی تو راهه.فقط باید قوی بمونم.


کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 15 آبان 1399 ساعت: 12:56