تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی

ساخت وبلاگ

عید که با جواب های کوتاه و نصفه و نیمه مواجه شده بودم فقط قمیشی گوش میکردم،تنها یه اهنگ که خودش فرستاده بود و میگفت تو بارون که رفتی دلم زیر و رو شد... بعد از اون قمیشی رو به خودم ممنوع کردم. همون طور که شجریان رو ممنوع کرده بودم.

بعد...

بعد یاد گرفتم که باید کنار بیام. در واقع ددی لانگ لگز یه تتوی هیچ روی مچ دست راستش زد و ازش وقتی پرسیدم فلسفش رو، گفت که منظورش پوچیه. چند شبی رو فکر کردم...همه هیچ بود... پس برای خاطر این "هیچ" داشتم اهنگ هایی که خوب بودن رو از خودم محروم میکردم!؟ احمقانه بود! پس رفتم و یه دل سیر از این دوتا خواننده اهنگ گوش کردم.باهاشون زار زدم، باهاشون خندیدم، باهاشون متن نوشتم...

بگذریم.

داریم بالاخره به پایان 98میرسیم. میتونم بگم واقعا سال ازار دهنده ای بود. تنها اتفاق خوب این سال شروع دانشگاه و داشتن اکیپ جیگری که شامل چهارتا از خفنترین ادمای جهان میشه، بود! بعضی وقتها با خودم میگم ما ها چطوری باهم کنار میایم؟! هر کدوممون یه جور خاصی عجیب غریبیم و در عین حال خیلی خوب با هم میسازیم،به هم کمک میکنیم و امید می دیم و در گوش هم تکرار میکنیم:" اینقدر سخت نگیر اینقدر خودتو اذیت نکن..." اره، تنها یادگاری واقعی و ارزشمند امسال اکیپ "فایو" بود و واقعا بابتش خدا رو شکر میکنم! از جمله یادگاری های دیگه ی 98 قرار های همیشگی توی ایستگاه تئاتر شهره...حتی همین فردا هم همه قراره تئاتر شهر همو ببینیم! میدونم که هزار سالمونم بشه این ایستگاه متروی لعنتی با همه دالانا و خروجی های گیج کننده ش منو یاد این روزا و این حس حال متناقضی که دارم میندازه...

98البته سال تغییرات بود. مگیه 98 خیلی خیلی خیلی متفاوت از دختر کوچولوی 97 هستش، پارسال این موقع ها من شاد ترین دختر جهان بودم و در عین حال چیزی ته قلبم میگفت این شادی طولانی نیست. حالا،به خودم دلداری میدم،به خودم میگم قوی باش دختر! تو باید یه ادم حمایتگر باشی!یه زن قوی! حالا،این دختر متفاوت با قبل اونقدر تغییر کرده که همه بهش میگن تو تغییر کردی...و این خوبه. اگر چه بابت این تغییرات بهای دردناکی پرداختم...

و میرسیم به 99..سالی که حاضرم شرط ببندم از بهترین سالای زندگیم میشه...لعنتی خوب بودنش از الان هم داره چشمک میزنه!یعنی اینقدر نسبت بهش خوشبینم که از همین الان اهنگا رو تنظیم کردم به محض از راه رسیدنش دستشو بگیرم و بریم وسط سالن و تانگو برقصیم!همینقدر سر خوش!! و صد البته که از جمله سال های مهمه...چرا که اخرین سال این قرنه. باید برای شروع یه قرن جدید یه حرکت بزرگ زد!یه چندتا هدفی تو ذهنم هست حالا ببینم خدا کدومو یاری میده...!

هوم... مینویسم برای مگیه اینده؛مگی جان،تا اینجا رو اومدم و امیدوارم مایه ی افتخارت باشم، تلاشمو میکنم و سر بلندت میکنم،باور کن،این بازی ای هستش که برنده ش منم و بس:)

 

کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 8:42