به خودم اومدم دیدم کارکتر داستانام برا خودشون دارن خوش میگذرونن!

ساخت وبلاگ

میدونی جانا؟ خیابون ولیعصر از اولشم مال ما بود.اصلا ساخته شده بود که دوتایی دست همو محکم بگیریم از خوده تئاتر شهر قدم زنان حرف بزنیم به خودمون بیایم ببینیم پارک ملت جلومونه! پارک ملتی که عاشق شده و شده طوفان رنگو رنگ و تویی و دفتر نقاشی ت و منم و دوربین عکاسی...
پارک ملت و منو تو و درختای نارنجی و رنگهایی که هر کدوم به سبک خودمون به تصویر میکشیم.
بعد کم کم خورشید غروب میکنه،هوا که سرد میشه،یه جیبه و دوتا دست که توش جا خوش کرده و باز قدم زنان میریم و از اولین کافه ای که دیدیم سر در میاریم.یخ زده از هوای سرد پاییزی کز میکنیم پشت میزای کوچیک کافه و تو مثل همیشه لاته سفارش میدی و منم که طبق قرار نانوشته وفادار به عطر شکلات داغم...
و خوشبختی از پشت شیشه ی بخار گرفته ی کافه زل زده به ما و ما نمیدونیم که خوشبخترین ادمای این جهانیم وقتی باهمیم،کنار همیم...

کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 148 تاريخ : جمعه 20 دی 1398 ساعت: 5:31