مار بوآ شدیم

ساخت وبلاگ

بالاخره بعد از دو هفته نت برگشت!

به معنای واقعی کلمه احساس کردم از دنیا عقب موندم!

ابان ماه پر از انتظاری گذروندم،منتظر موندم بگه،بشه، بیاد،به دستم برسه،بره،بشه،بگیره...خلاصه...یکم دیگه ابان ماه ادامه پیدا میکرد شبیه مار بوآ میشدم!این حجم از صبر کردن برای این همه آیتم برا خوده ایوب هم قفل بود!

در عوض، توی همین مدت کم کلی اتفاق افتاد،مثلا پیج مورد علاقه ی شیش هفت ساله ام رو دیلیت کردم و دیگه قصد ندارم برشگردونم،مثل اکیپ دانشگاه که یکم بزرگتر شد،مثل داستان هایی که مشاور گفته بود بنویس و نوشتم و از لابه لای کارکترای ساختگی خودم،منه واقعی رو بیرون کشید، مثل جمله ای که مشاورم بهم گفت و باعث شد از چیزی که هستم شادتر و خوشحالتر شم.

حالا دیگه خبری از بیحسی،بیحالی و اشفتگی نیست.این خوبه.

حالا باید برم دنبال خریدن کتابایی که میخوام،با دوستام وقت بگذرونم و روزم رو توی یوتیوب به شب برسونم و حالا کلی فیلم دارم که شبها تا صبح فکر منو مشغول نگه دارن.

دیروز،بعد از گندی که زدمو حالم بد شد مجبور شدم یه وقت اضطراری از مشاورم بگیرم،باز بهم یاد اوری کرد که دارم همه چیز رو زیادی گنده میکنم،و باز هم دارم سخت میگیرم،حالا یکم تنبیه شدم از این قضیه و به عنوان جریمه به مدت 70روز باید روزی یه داستان کوتاه بنویسم و تا زمانی که چیزی ننوشتم حق ندارم برم پیشش-_-

در به در دنبال اینم که جمعه رو خونه نباشم.باید حالمو خوب نگه دارم،اگرچه الان هم خوبم...

کلی حرف برای گفتن هست و قول دادم خودمو احساسات و کلماتم رو کنترل کنم...پس تا بعد...

کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 103 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:09