همین طوری نوشت

ساخت وبلاگ
نه،قرار نبود این وبلاگ طوری کلمه بشه،قرار بود همون ادم معمولی ای باشم شبیه بقیه،با موهای کوتاه و دستای پر از تتو و پرسینگ و سرتا پا ابیه آبی...با یه زندگی کاملا معمولی، رفتن به مدرسه و شلوغ ترین ادم مدرسه بودن،به زور پاس کردن درسای دانشگاه، رفتن به مهمونی های باحال و حرف زدن با دوستای پایه و ادم بده بودن،ولی این وبلاگ طوری کلمه نبود.

شدم بچه مثبت ترین آدم این دور و بر که هی درس خوند و طرح زد و خیال سفر به قلب لندن رو تصویر کشید و شد همون دختره نصفه و نیمه نویسنده ای که اشتباهی یه سوراخ بززرگ زیر تخت خوابش پیدا کرد و کاملا اتفاقی توی سوراخ لیز خورد و سر از سرزمینی در اورد که همه چیز زنده بود... سرزمین مردم نیمه انسان نیمه گیاه،سرزمین لباس هایی که بی بدن راه میرفتن،حرف میزدن...سرزمین مبل های سه نفره ی مسافر کش و حکومتی که توسط وزارت عشق میچرخید... و من،احساس میکنم اینجا توی این سرزمین زیادی زنده گیر افتادم،راه فراری نیس... حتی یه ادم معمولی اینجا پیدا نمیشه! نه کلاه دوز و خرگوش آلیس میتونه از اینجا نجاتم بده نه قدرت جادویی هری و نه مثل پرفسور ایکس قدرت خوفه کنترل ذهن رو دارم تا برگردم به دنیای ادمای معمولی...

اینجا یه نفر خودشو به دردسر انداخته،کی دلش میخواد کمک کنه؟

کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:44