همین اول بگم که متن حاوی اسپویله پس اگه قصد داری این
کتاب رو خودت بخونی کلا نخون این نوشته رو:))انسانها، داستان یک موجود فضایی هست که اومده روی زمین تا یک دانشمند در زمینهی ریاضی رو بکشه و مسئلهی مهم ریاضی که حل کرده رو به طور کامل نابود کنه. چرا که اربابان موجود فضایی معتقد هستن که دسترسی انسان به چنین اطلاعات و چنین پیشرفتی در ریاضی هنوز برای انسان زوده و باعث اسیب به خوده انسان میشه. در این بین موجود فضایی در جسم مرد دانشمند قرار میگیره و شروع میکنه به یادگیری زندگی انسانی. با سگ پیر دانشمند دوست میشه، یکی از دوستان دانسمند رو میکشه و درست زمانی که اربابان موجود فضایی گم نام به این نتیجه میرسن که دیگه ماموریت تمومه، موجود فضایی درخواست میکنه که مدت زمان بیشتری رو در کره ی زمین باقی بمونه. موجود فضایی گم میشه در لابه لای متن زندگی و از عشق سر در میاره. موجود فضایی عاشق میشه و خودش رو فراموش میکنه . اون عاشق زندگی، عاشق لحظاتی که انسانها بی توجه ازش عبور میکنند میشه. موجود فضایی در اخر از موجود فضایی بودن دست میکشه و از اربابان خودش میخواد که اجازه بدن توی اون انسان باقی بمونه و بعدتر موجود فضایی انسان شده میگه: " انسان بودن یعنی اعلام مکرر آنچه آشکار است؛ بارها و بارها، تا اخر دنیا."چرا این کتاب رو خوندم؟ چون این روزا احساس میکنم منم یه موجود فضاییم که بدن یه انسان رو دزدیده. گم شده در کشمکش زندگی و اینبار گمشده نیستم بلکه سرگردانم و صد البته که این دو با هم کاملا متفاوتن. کسی که گم میشه جهانی به ناشناخته ها پیدا میکنه و غرق میشه در اون ناشناخته ها و احساسات جدیدی رو تجربه میکنه اما کسی که سرگردانه هیچ جایی براش آشنا نیست و هیچ چیزی وجود نداره که دستش رو بگیره و کوک های ناتمام من...
ما را در سایت کوک های ناتمام من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 21:54