در طول این زندگی بیست و سه چهار سالهم هیچ وقت اینقدر احساس درموندگی نکردم. نمرات ماک ضدحال بزرگی بودن و رزومههایی که این ور اون ور میفرستم یکی بعد از اون یکی رد میشن و هفتهای دو سه بار دعوت میشم به کافههایی که از پول باقی مونده توی حسابم بیشتره. دلم میخواد عربده بکشم و بگم که خیالت راحت شد؟ من یه شکست خورده کامل به نظر میرسم حالا میشه دست از سروی کردن دهنم برداری و یکم روی خوش زندگی رو بهم نشون بدی؟
دیشب داشتم فکر میکردم اگر برای امسال خودم کیک تولدمو پختم قطعا روش خواهم نوشت: حرومزادهها من هنوز زندهام. (افکار سورئالی در سرم میچرخه)
برچسب : نویسنده : margarethaso بازدید : 90